۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

جوکستان سوم 18+

یه یارو یه دختر بلند میکنه تو خیابون، بسیجیا میگیرنش. بسیجیه بر میگرده به دختره میگه: “خواهر بفرمایید تو ماشین” یارو برمیگرده به بسیجیه میگه: اهه؟؟؟ خواهرته؟؟؟ جندس!!

یه بابایی میره میوه فروشی میگه: ‌آقا بی زحمت یه کیلو انگور بده. ‌فروشنده هم که از اون آدمهای مذهبی بوده، میگه: نگو انگور، بگو میوه بهشتی! بعد اون بابا میگه: ‌آقا دو کیلو هم سیب بدین. یارو میگه: نگو سیب، بگو جمال محمد! بعد یارو بادمجون میخواسته، میگه: بی زحمت ‌یه کیلو هم کیـــرِ بلال حبشی بدین!


یه روزی آغا خامنه‌ای مریض میشه و هرچی دکتر و دوا درمون از اروپا و ژاپن میارن افاقه نمیکنه و دیگه داشته به فاک میرفته که یک دکتر هندی میگه اگه پونصد گرم کون مورچه نر پیدا کنید، من می‌تونم یک دوا درست کنم که خوبش کنه. ولی باید مواظب باشید، چون اگه قاطیش مورچه ماده باشه، دوا تاثیرش رو از دست میده. خلاصه بسیج و سپاه و باقی علافهای مملکت میریزن تو خیابون دنبال کون مورچه نر، ولی هرچی میگردن مورچه‌ای که بشه از نر بودنش مطمئن بود، پیدا نمی‌کنند. خلاصه دیگه کم‌کم نا امید شده بودن که اکبر کوسه با نیم کیلو کون مورچه نر میاد خدمت علی آغا. علی آغا کلی خوشحال میشه، میگه: از کجا فهمیدی اینا نرن؟ اکبر کوسه میگه: کاری نداشت که. رفتیم کنار سوراخ مورچه‌ها، هر مورچه‌ای که رد میشد بهش می‌گفتیم: آغا مریضه! لکن اونهایی که میگفتن به تخمم رو میگرفتیم!

یارو جانباز بود بعد از جنگ بردنش واسه یک برنامه بخاطر تجلیل و مصاحبه. از یارو پرسیدند .جناب شما هفت هشت سال جبهه بودید، کدوم قسمت مشغول جهاد بودید؟ یارو گفت: والله ما زرشک پاک می‌کردیم. بهش گفتند: یعنی داخل آشپزخونه بودید؟ گفت: نه، این تابلوهایی بود که روش نوشته بود کربلا ما داریم می‌آییم. اینها رو هی زیرش می‌نوشتند زرشک، ما مسئول بودیم که این زرشکارو پاک کنیم. مجریه میگه عجب. میشه حالا در مورد امدادهای غیبی صحبت کنید و اینکه آیا شما هم امداد غیبی دیدید؟ یارو میگه: ای، یه چیزایی می‌دیدیم. مثلا وایستاده بودیم خمپاره می‌اومد میخورد کنارمون یه دفعه چند نفر از اطرافمون غیب می‌شدند! مجریه که می‌فهمه یارو چت میزنه. واسه دک کردنش بهش میگه به عنوان آخرین سوال: آیا شما در جبهه ایثار هم کردید؟ یارو میگه: والله ما عیسی اونجا نداشتیم، اما یکی بود اسمش موسی بود، گهگاهی بچه‌ها می کردنش!

یه روز سد علی گدا و خاتمی و اکبر کوسه داشتن با ماشین می‌رفتن، یه کوری رو تو خیابون می‌بینن میگن بیاین کوره رو بذاریم سر کار. سوارش می‌کنن به کوره میگن مارو می شناسی؟ کوره یه دستی میکشه به صورت سید علی گدا، میگه این با این ریشای در هم برهم خامنه‌ایه. رو صورت خاتمی هم دست میکشه میگه این با این ریشای مرتبش حتما خاتمیه. نوبت اکبر کوسه میشه، کوره یه دستی به صورت اکبر کوسه میکشه میگه: کونکشا خانومم که سوار کردین!!

بخشی از وصیت نامه خمینی: ... و لکن دستمه بدید به علی لوسه، ریشمه بدید به اکبر کوسه، کونمه بذارید تو موزه تا برا مستضعفین بگوزه.

سه نفر داشتن به دیوار میشاشیدن، کمیته میرسه به نفر اول میگه: تو داری اینجا چیکار میکنی؟ میگه: دارم می‌نویسم مرگ بر آمریکا! کمیته‌ایه میگه: خوب بنویس دمت گرم. به نفر دوم میگه: تو چیکار داری میکنی؟ میگه: دارم می‌نویسم: مرگ بر شوروی، یارو به نفر سوم گیر میده میگه: تو چیکار میکنی؟ میگه: والله من سواد ندارم بیا بگیر هرچی خودت میخوای بنویس!