اگر بخواهیم حادثه عاشورا را از دیدگاه یك انسان بیطرف بررسی كنیم به واقعیات جالبی میرسیم. خلاصه این اتفاق اینست كه حسین تازی برای بدست آوردن ثروت و قدرت عظیمی كه جدش محمد تازی برای اعراب به ارث گذاشته بود تلاش میكرد. از دید او حكومت و ثروت غارت شده از كشورهای تسلیم شده، حق او بود كه از جدش به او ارث رسیده. بنابراین او تصمیم گرفت كه از طریق یك كودتا برعلیه حكومت مركزی، قدرت را به دست بگیرد. او پیكی به كوفه فرستاد تا از مردم كوفه بیعت بگیرد و از آنان بعنوان سرباز بر علیه حكومت مركزی استفاده كند. مردم كوفه هم كه قدرت و توانایی او را جدی گرفته بودند از ترس اینكه در آینده مورد غضب واقع شوند با او بیعت كردند.
اما خلیفه وقت از این كودتا با خبر شد و آن پیك را دستگیر كرده و به قتل رساند. مردم كوفه هم كه قدرت خلیفه را از نزدیك مشاهده كردند به این نتیجه رسیدند كه همكاری با حسین تازی چیزی جز دردسر و كشته شدن ندارد. از طرفی آنها در زمان صدر اسلام، برای محمد تازی، كشتهها داده بودند در صورتی كه سهم آنها از غنایم سهم ناچیزی بود. در نتیجه آنها احساس میكردند كه محمد تازی از آنها سوء استفاده كرده است. بنابراین نمیخواستند به خاطر ماجراجوییهای حسین تازی خود را به كشتن دهند.
در نتیجه ورق برگشت و كودتای حسین تازی شكست خورد و خلیفه وقت هم طبق سنت اسلام، همه كودتاچیان را از دم تیغ گذراند و زنان و كودكانشان را به اسارت گرفت. همانطور كه مشاهده میكنید این یك كودتای شكست خورده است. بنابراین مظلومیتی وجود ندارد. اگر حسین تازی دوست داشت زنده بماند، كودتا نمیكرد!
اما دلیل شكست حسین تازی چه بود؟ مسلما اشتباه محاسباتی بود. چرا كه او خیال میكرد مسلمانانی كه در اطراف او هستند، همان سادهدلان صدر اسلام هستند كه به امید غنیمت و زنان زیبارو خود را بهكشتن دهند. در صورتیكه دست محمد برای خود مسلمین رو شده بود. چرا كه او جوانان تازی را به كشتن داده بود تا خود به ثروت و قدرت برسد. بنابراین مردم كوفه كه به این واقعیت آگاهی داشتند، حسین تازی را تنها گذاشتند تا هر بلایی كه میخواهد سرش بیاید. بنابراین درسی كه از این حادثه میتوان گرفت این است كه قدرتطلبها همیشه نمیتوانند روی سادگی مردم حساب كنند و مردمی كه تاریخ را به یاد دارند، خود را فدای قدرت طلبی عدهای معلوم الحال نمیكنند.
خیلی از دین فروشان سعی دارند تا مسلمانی را امری خنثی جلوه دهند و بگویند كه بین یك مسلمان و یك انسان آزاد اندیش هیچ تفاوتی وجود ندارد. از نظر ظاهری تفاوتی وجود ندارد اما از نظر باطنی این تفاوت مانند تفاوت یك سیب گندیده و یك سیب سالم میباشد. انسان آزاد اندیش در طول زندگی خود، خرد را بعنوان راهنمای خود انتخاب میكند اما انسان خداباور كارهایش را بر اصل خرافات پایه ریزی میكند. انسان آزاداندیش كارهای ضد انسانی را به شدت محكوم كرده و از آنها دوری میكند اما خداباور جنایت میكند و جنایتهایش را با خرافات دینی توجیه میكند. انسان آزاداندیش در آرامش روانی میباشد اما یك خداباور همیشه به حس گناه، بدبینی و احساس اینكه همه دشمن و كافر هستند، عقدههای سركوب شدهی جنسی و تفكرات موهومی كه ناشی از اعتقادات به خرافه میباشد دچار میشود. بنابراین دین از نظر فردی یك انسان را به یك موجود روانپریش و با پتانسیل جنایت و هیپنوتیزم شده تبدیل میكند و از طرفی او از نظر اجتماعی به یك انسان رام شده و ناتوان و منفعل و سركوبپذیر و مطیع و فرمانبردار قدرتمندان تبدیل میشود. و به قول دوستان از او یك كبریت بیخطر میسازند كه به شدت به حكومت وابسته باشد و فاقد قدرت شخصی یا گروهی باشد. بنابراین حكومت بر چنین انسانهای فاقد قدرت و نوآوری و مصرفگرا و سركوبپذیر بسیار بسیار راحتتر از حكومت بر یك جامعهی مقتدر و سازنده است كه حكومت توانایی زورگویی به آنها را ندارد.
اما اینكه چرا اسلام در كشور ما وجود دارد و چه سودی به حال چه كسانی دارد بحثی طولانی است كه من فقط قسمتهای كوچكی از آن را ذكر میكنم.
در زمان اخیر نفت یكی از دلایل قدرت گرفتن اسلام است، چرا كه قدرتمندان مسلمان از این طریق صاحب ثروتهای بادآوردهای شدهاند كه این ثروت باعث افزایش قدرت این بدسرشتان شده و از طرفی مردم فقیر دیگر توانایی مقابله با این غول چاغ جادو را ندارند چرا كه آقایان با این پولها میتوانند به راحتی لشكری از مزدوران و جیره خواران داخلی و خارجی (حزب الله) را بر ضد مردم علم كنند. بنابراین آقایان با به روی كار آوردن حكومت اسلامی به غارت اموال این كشور میپردازند و با گسترش اسلام و حكومت اسلامی منتقدان خود را سركوب كرده و به قتل میرسانند.
از نفت كه بگذریم مفتخورهای اسلامی بوسیلهی بت خانهی حج و زیارت گورستان تازیان مفلوك و مغضوب (14 مصموم) و زیارت قارچهایی به نام امامزاده كه معلوم نیست اینها دیگر كدام تخم تازی هستند و از كجا آمدهاند به ثروتهای بادآوردهای رسیدهاند. به گونهای كه اگر بتخانهی كعبه نبود شهر مكه الان مخروبهای بیش نبود! مردم ساده لوح و بتپرست، خون همدیگر را در شیشه میكنند و نتیجه ثروت اندوزی خود را به همین راحتی به باد میدهند و عدهای معلوم الحال را به ثروتی نامشروع میرسانند.
فروش اقلام مذهبی (خرافی) از جمله تازی نامه، نهج الملاقه، مفاتیح المجنونین، كتب خرافی با مضامین دعا، جن، روح، ترویج فرهنگ ترور و غیره. فروش تسبیح و مهر و چادر و لباس مشكی و فروش گسترده و بیش از تقاضای معمولی خرما در روزهای آخر هفته، فروش زنجیر و قمه و علم و چهلچراغ و بقیهی لوازم خودزنی و .... بازار مكارهای را برای یك عده معلوم الحال بوجود آورده كه اینها بعنوان انگلهایی در سیستم اقتصادی این كشور در حال سركیسه كردن این سادهدلان هستند.
از طرفی زكات و خمس و نذورات مردم هم ناندانی خوبی برای دین فروشان شده. البته در صدر اسلام جزیه و فدیه و غنیمتهای جنگی جزو منابع درآمدی حكومت اشغالگر تازیان بوده.
با درست كردن حلال و حرام و تعیین بایدها و نبایدها در معاملات اقتصادی سعی در كنترل بازار و دست بردن در سیستم اقتصادی یك كشور میكنند و با تشكیل مافیای اسلامی، از افراد خودی حمایت كرده و افراد غیر خودی را به خاك سیاه مینشانند. كه البته این باعث جهان سومی ماندن ما هم شده.
برتری دادن تازیان و تازیزادهها (سیدها) نسبت به مردم بومی (مردم عجم) در ایران. كه از نظر من این نوعی دیگرپرستی، بیگانهپرستی و نمونه روشنی از سرسپردگی و تازی پرستی میباشد. و این كار چیزی جز نژادپرستی و ایرانی ستیزی و بی عدالتی سیستماتیك در دین تازیها نمیباشد.
استثمار و سركوب قشر كارگر و قشر كمدرآمد، با توجه به اعتقاد مسلمین به بردهداری.
سركوب جنبشهای طرفدار تساوی حقوق زنان و مردان، با توجه به مردسالاری در اسلام.
نهایتا كشته شدن مردم عادی به خاطر قدرت طلبی آقایان.
جنگ تحمیلی جنگی بود كه آن آخوند دیو صفت و خونخوار،با ضعیف كردن ارتش توسط اعدام درجهداران و با تحریك جو سیاسی جهان، آن صدام تخم تازی را به جان كشور انداخت و او مردم را در مقابل كار انجام شده قرار داد. از طرف دیگر این آخوند حیوان صفت مردم عادی را سپر خود كرده بود و اگر كل مردم ایران نابود میشدند او اصلا ناراحت نمیشد. چرا كه از نظر او اسلام مهمتر از همه چیز و مهمتر از ایران و مهمتر از جوانان ایرانی بود. یكی نبود به این ضحاك ماردوش بگوید كه اگر دیگر انسانی زنده نباشد، ایدئولوژی شیطانی تو بدرد خر هم نمیخورد.