۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

قهرمان سازی

زمانی كه داشتم توی وب، كامنت‌هایی را كه ایرانیان در مورد مسائل سیاسی نوشته بودند را می‌خواندم به سوال جالبی برخوردم كه مرا به فكر فرو برد. فردی نوشته بود كه اگر ما حكومت آخوندی را سرنگون كنیم باید چه كسی را به جای سید علی گدا بیاوریم. اینجا بود كه ذهن من متوجه مساله‌های خاصی شد. این مساله كه آیا ما ایرانیان به خوبی با دموكراسی آشنایی داریم؟ آیا ما نتوانسته‌ایم تفكر رعیت بودن و نوكر شاه بودن را از سر خود بیرون كنیم؟

ریشه‌ی مشروطه خواهی در نفی حكومت فرد بر جامعه است. به اینگونه كه افراد با توجه به اعتقادات و منافعشان حزب‌ها و گروههایی را تشكیل می‌دهند و به رقابت سیاسی می‌پردازند و هر حزبی كه مردمی‌تر باشد می‌تواند حكومت را برای مدت محدودی به دست بگیرد. در این میان اگر حكومتها بی‌كفایت یا زدمردمی باشند، استیضاح و مورد پرس و جو قرار می‌گیرند و حتی این دولت می‌تواند طبق قوانین منحل شود. بنابراین همانطور كه می‌بینیم در تعریف بالا اثری از شاه یا ولایت فقیه وجود ندارد و اگر فردی بخواهد بر علیه مردم گستاخی كند بهای آنرا خواهد پرداخت. در حكومت دموكراتیك واقعی، دیگر امثال احمقی نژاد نمی‌توانند به پشت گرمی سید علی گدا هر غلطی را كه دوست داشتند بكنند و به ریش مردم بخندند. بنابراین در جواب آن سوال باید گفت كه به جای سید علی گدا هفتاد میلیون رهبر می‌آوریم كه نظر هر كدام از آنان در سرنوشت كشور موثر می‌افتد.

همانطور كه می‌دانید برای انجام هر كار بزرگی چند مغز متفكر بهتر از یك مغز متفكر است. از طرفی شما نمی‌توانید فردی را كه از هر نظر كامل باشد پیدا كنید و او را به عنوان شاه یا ولی فقیه انتخاب كنید، چرا كه چنین انسانی وجود ندارد. انسانی كه قوی و باهوش و مودب و مهربان و محبوب و خوش‌قیافه و خوش‌هیكل و اجتماعی و باتجربه و جوان و مشهور و دنیا دیده و .... باشد فقط در قصه‌های قهرمانی یافت می‌شود.

از طرفی خود این مردم اعتقاد دارند كه انسان جایزالخطاست. آیا شما حاضرید حكومت را به انسان جایز الخطا بسپارید تا با اشتباهاتش مردم را به سیه‌روزی بكشاند؟

مسئله دیگر این است كه حتی اگر هر كسی پادشاه شود، نظرات شخصی خود را بر جامعه تحمیل می‌كند و از قدرتی كه به او رسیده تا آنجا كه ممكن است سوء استفاده می‌كند و هر مخالفی را به شدت سركوب می‌كند.

بنابراین مسلمانان هم می‌توانند در یك حكومت دموكراتیك حزب تشكیل دهند و در انتخابات شركت كنند اما این بار نمی‌توانند از منابع عمومی برای تبلیغ اسلام استفاده كنند و باید هزینه‌های تبلیغ اسلام را از جیب مبارك پرداخت كنند و از طرفی حق برهم زدن امنیت و نظم عمومی را ندارند و در صورت انجام هر كار غیرقانونی به شدت جریمه خواهند شد. از طرفی چون مسلمانان در مناظره‌های علمی و فنی ناتوانند، به شدت با گسترش آزادی بیان مقابله می‌كنند. به این ترتیب پاسخ به این سوال كه چرا آخوندها با یك حكومت دموكراتیك به شدت مخالفند، بر همگان روشن می‌شود.

تروریسم فرهنگی

همان‌گونه كه می‌دانید یكی از روشهایی كه حكومتهای خودكامه برای استثمار مردم استفاده می‌كنند، كنترل افكار عمومی مردم است. اما این امر در حكومت آخوندی حالتی دیوانه كننده به خود گرفته است. این امر به روشهای مختلفی اتفاق می‌افتد كه من به چند مورد از آنها اشاره می‌كنم.

آنها ابتدا از كودكان شروع می‌كنند و در طول دوره آموزش در مدرسه، تفكرات خرافی و جانبدارانه خود را به كودكان دیكته می‌كنند و این امر را تا پایان دوره دبیرستان ادامه می‌دهند. دگراندیشان را به دانشگاه راه نمی‌دهند و اگر تشخیص بدهند كه كسی به تفكراتشان اعتقاد ندارد او را توسط كمیته‌ای به نام انقلاب فرهنگی (تروریسم فرهنگی) محروم از تحصیل می‌كنند. اگر دانشجویی مبارزات جدی داشته باشد، علاوه از محرومیت از تحصیل بازداشت شده و مورد شكنجه قرار می‌گیرد. در مواردی هم آخوندها چند دانشجو را به كشتن داده‌اند. از طرفی تعداد زیادی از استادان دانشگاه توسط انقلاب فرهنگی از كار بیكار شده‌اند. بعد از این كارها آقایان ارتباط ایرانیان را با خارج قطع می‌كنند و برای این كار به فیلتر كردن اینترنت و ممنوع كردن نصب ماهواره می‌پردازند. بعد از این كارها می‌روند سراغ شستشوی مغزی . این كار بوسیله صدا و سیمای رژیم آخوندی و ایجاد خفقان در مطبوعات و جمع آوری كتابهای زدآخوندی و پخش كردن كتابهای آخوندهای دیوانه‌ای مثل مطهری، انجام می‌شود. دولت آخوندی از این به بعد شروع می‌كند به ساكت كردن منتقدان و دگراندیشان. از این جمله می‌توان این موارد را نام برد: تهدید به اعدام وبلاگ نویسان دگراندیش و فیلتر كردن وبلاگها و وبسایتهای زدآخوندی و سركوب تجمع‌های كارگری و منتشر نكردن خبر همبستگی‌های عمومی كه موقع آتش زدن پمپ‌بنزین‌ها یا در میدان صادقیه اتفاق افتاده بود. اما با وجود این فشارها و تهدیدها روز به روز به مخالفان آخوندها اضافه می‌شود و این حكومت شیطانی كم كم دارد متوجه خراب شدن اوضاع می‌شود به گونه‌ای كه در بعضی از سریالهای آبدوغ‌خیاری، بسیجی‌ها از اینكه آنها را هویج هم حساب نمی‌كنیم شكایت می‌كنند.

بنابراین این دروغگویان حرفه‌ای برای موجه نشان دادن خود دست به هر نیرنگی می‌زنند و به خیال خودشان با گله گوسفند طرفند كه بتوانند آنها را با علف به مسلخ بكشانند.

تضاد دین و اخلاق انسانی

بعضی تصور می‌كنند كه كنار گذاشتن دین باعث نابودی اخلاقیات می‌شود و آخوندها همیشه دین را ضامن اخلاق معرفی می‌كنند. اما من اینجا اثبات می‌كنم كه ادعاهای اینچنینی نادرست می‌باشند و لازم نیست نگران اخلاقیات جامعه باشیم.

ابتدا باید تعریف ساده و بی‌طرفانه‌ای از اخلاق را بیان كنیم. همانطور كه می‌دانید زمانی كه جوامع انسانی بوجود آمدند، انسانها برحسب تجربه، قوانینی را وضع كردند تا شرایط همزیستی مسالمت آمیز در یك اجتماع فراهم شود. بنابراین به خاطر اینكه این قوانین توسط همه مورد قبول واقع شده بود و نقض آن قوانین زندگی اجتماعی را غیر ممكن می‌ساخت كم كم این قوانین به نام اخلاقیات معروف گشت. بنابراین از نظر من تعریف ساده‌ی اخلاق یعنی مجموعه قوانینی كه توسط مردم یك جامعه وضع می‌شود و این قوانین مورد قبول مردم آن جامعه می‌باشد.

مثلا در یك جامعه، چندهمسری امری غیراخلاقی محسوب می‌شود ولی در جامعه‌ی دیگر چندهمسری امری رایج می‌باشد یا در جامعه‌ای برده‌داری امری ضداخلاقی محسوب می‌شود اما در جامعه‌ی دیگری این كار شغلی آبرومند محسوب می‌شود.

از طرفی اخلاقیات یك جامعه در طول تاریخ بارها تغییرات شگرفی را در خود مشاهده می‌كند كه در بعضی موارد مثبت است و در بعضی موارد منفی می‌باشد.

در نتیجه با این پس زمینه ما می‌توانیم دو نوع تعریف را از اخلاق ارائه دهیم: اخلاق دینی و اخلاق انسانی

اخلاق انسانی همان اخلاقی است كه از ابتدا درون جوامع بوجود آمده و قرن‌ها قبل از اختراع ادیان، میان انسانها رواج داشته و همه‌ی انسانها آنرا قبول دارند.

اخلاق دینی همان اخلاق انسانی می‌باشد كه توسط مخترعان دین دستكاری شده و توسط دین فروشان تحریف شده است.

اما چه تفاوتهایی بین این دو دیده می‌شود. مهمترین تفاوت اخلاق انسانی نسبت به اخلاق دینی، پویا بودن آن است. چرا كه اخلاق انسانی كاربردی اجتماعی دارد و برای برقراری آسایش مردم تعریف می‌شود بنابراین با تغییرات اجتماعی، اخلاقیات آن اجتماع نیز به تكامل می‌رسد (مانند از بین رفتن برده‌داری و ضداخلاقی شدن این كار) اما اخلاق دینی روی كاغذ نوشته شده و فاقد انعطاف می‌باشد. از طرفی اخلاق دینی به طور موذیانه‌ای سعی در فراهم كردن سود عده‌ای معلوم الحال را دارد.

از دیدگاهی دیگر همانطور كه گفته شد اخلاق انسانی توسط مردم جامعه مورد قبول است و مقاومتی در مقابل آن دیده نمی‌شود اما اخلاقیات دینی پر است از زورگویی‌های قلدرگونه كه مردم با احساس ناخوشایندی آنها را رعایت می‌كنند.

اما مساله‌ای كه آخرین میخ را بر تابوت اخلاق دینی می‌كوبد تضاد دین با اخلاق انسانی است. همانطور كه می‌دانید بین اخلاق انسانی و اخلاق اسلامی تضادهایی وجود دارد كه من نمونه‌هایی از آنها را ذكر می‌كنم. چندهمسری، برده‌داری، مرد سالاری، نژادپرستی (برتری سید و امامزاده بر دیگران)، شكنجه، قطع عضو، سنگسار، تبلیغ ترور به جای جنگ مردانه ممنوعیت موسیقی و رقص و غیره نمونه‌هایی هستند از تضاد این دین با اخلاق انسانی. مسلما ادیان دیگر هم دچار چنین تضادهایی هستند كه من به دلیل آشنا نبودن به آن ادیان، نمی‌توانم اظهار نظر مناسبی را در مورد آن ادیان داشته باشم.

در نتیجه با كنار گذاشتن دین، اخلاق جامعه متحول می‌شود و البته منافع دین فروشان به خطر می‌افتد. ولی تحول اخلاقیات یك جامعه به معنی نابودی اخلاقیات نیست و از آنجایی كه اخلاقیات انسانی یك امر توافقی است بنابراین كسی با این تحولات مشكلی ندارد، چرا كه نظر تمام افراد یك جامعه در تعیین معیارهای اخلاقی محترم است.