بعضی از دین فروشان این سوال را مطرح میکنند که چرا آتئیستها تفکراتشان را گسترش میدهند. آنها میگویند شما که اعتقاد دارید دنیای دیگری وجود ندارد و زمان برای زندگی محدود است، چرا وقت خود را صرف انتقاد از ادیان میکنید؟
وب نوشتههای يك آتئيست
بعضی از دین فروشان این سوال را مطرح میکنند که چرا آتئیستها تفکراتشان را گسترش میدهند. آنها میگویند شما که اعتقاد دارید دنیای دیگری وجود ندارد و زمان برای زندگی محدود است، چرا وقت خود را صرف انتقاد از ادیان میکنید؟
همانطور که میدانید اگر شخصی دروغ بگوید، باید برای برملا نشدن حقیقت تلاش زیادی بکند و هر چه این دروغ بزرگتر باشد شخص دروغگو بیشتر آزرده میشود. زمانی که من کتابها و فیلمها یا مقالاتی را که سعی در اثبات وجود روح و جن و سایر اباطیل دینی را دارند را میبینم به خودم میگویم: این چگونه خداییست که برای اثبات او میلیاردها دلار باید پول خرج کرد؟ حتما باید رسانههای دینی بیست و چهار ساعته در حال توجیه و سفسطه باشند و حتما باید معجزات را در فیلمهای سینمایی دید و از این گونه شارلاتان بازیها باید انجام شود تا دین مردم حفظ شود؟
همانطور که میدانید دین فروشان همواره تلاش میکنند تا در خردسالی کودکان را تبدیل به انسانهای دیندار کنند. این کار چند دلیل دارد: دلیل اول این است که چون کودکان معمولا به حرف بزرگترها گوش میدهند، پس لزوما باورهای دینی را هم بی چون و چرا قبول میکنند. بعنوان مثال اگر من به کودکی بگویم که با آتش بازی نکند ولی او گوش نکند و به انگشت خود آسیب برساند، او میفهمد که من راست گفته بودم و از این به بعد به توصیههای من عمل میکند. اما اینجا دین فروشان از اعتماد کودک سوء استفاده میکنند و چرندیات دینی را به جای قوانین زندگی به آنها غالب میکنند. در نتیجه چون کودک نمیتواند بین اباطیل دینی و قوانین دنیایی تمایز قائل شود، بنابراین به ناچار قوانین دینی را بدون هیچ شکی قبول میکند. دلیل دوم این است که چون کودک ضعیف است و به والدینش وابسته است نمیتواند نافرمانی کند. چرا که اگر بخواهد نافرمانی کند توسط والدین تنبیه میشود بنابراین یک پس گردنی، کار یک زندان تفتیش عقاید را میکند. دلیل سوم بیتجربگی کودکان است. چرا که کودکان در اجتماع حضور ندارند و تا به حال ناملایمات جامعه را حس نکردهاند. بنابراین به دنبال ریشه این ناملایمات نمیروند تا به دین برسند در نتیجه دین را همانند کلید رهایی از مشکلات میپندارند. دلیل چهارم ترس کودکان از موجودات خیالی است. از آنجایی که ترس از عدم دانش سرچشمه میگیرد و از آنجایی که به کودکان اثبات نشده که موجودات متافیزیکی وجود خارجی ندارند، یک دین فروش به راحتی موجودات خیالی به نام خدا و شیطان و فرشته و جن و امثال آنها را به کودک معرفی میکند و این کودک تا زمانی که به بلوغ فکری نرسد نمیتواند به دروغین بودن این ادعاها پی ببرد.
زمانی که سلسله صفویه مذهب رسمی ایران را شیعه اعلام کرد و اولین حکومت اسلامی شیعی را بنا نهاد، حکومتگران که استفاده از دین به دهانشان مزه کرده بود در صدد گسترش و تقویت حکومت شیعی شدند. در نتیجه حکومت صفوی عدهای از تازی زادگان را به عنوان آخوند به خدمت گرفت. وظیفه این تازی زادگان کنترل و تحریک افکار عمومی بود. به گونهای که با کنترل و تحریک افکار عمومی، زمینهی پادشاهی صفویه را تقویت میکردند و در هنگام نیاز، برای سربازگیری و شروع جنگ و یا فرمانبردار کردن مردم وارد عمل میشدند. بدین گونه آخوندهای درباری توانستند برای خود مقامی را بدست آورند. این جماعت در ابتدا خود را مولی میخواندند که به عربی معنی سرور را میداد اما این کلمه کم کم توسط مردم با حالت طعنه آمیزی به ملا تغییر نام داد که این خود اثبات کننده منفور بودن این جماعت در بین مردم بوده. بنابراین آخوندهای درباری سالهای درازی را با مشروعیت دادن به حکومت پادشاهان میگذراندند. روش کار آنها به این صورت بود که ادعا میکردند که همه ما بندگان خدا هستیم و زمین و هر چه در آن است به خدا تعلق دارد بنابراین حاکم خداست و پیامبر به نیابت از خدا حاکم است و بعد از پیامبر امامان حاکم الهی هستند و در زمان غیبت، پادشاهان به نیابت از امام زمان، حاکم هستند. جالب است که آنها به این حد هم راضی نبودند و ادعا میکردند که طبق رابطه بالا، دشمن حاکم، دشمن خدا و کافر محسوب میشود و ریختن خون او واجب است. بنابراین ملاها توانستند با حمایت پادشاهان، سالیان درازی را به مفتخوری و گزافهگویی بپردازند. این داستان تا زمانی که ایرانیان با علم مدرن آشنا شوند ادامه داشت. تا قبل از اینکه ایرانیان با دانشگاه و علوم آکادمیک آشنا شوند، ملاها به عنوان قشر عالم و روشن فکر این جامعهی اسلام زده شناخته میشدند و کنترل افکار و اعتقادات مردم معمولی را به راحتی در دست داشتند. اما از زمانیکه تجددگرایی و علاقمندی به دانش مدرن در میان مردم رواج پیدا کرد، آخوندها دیگر آن قدرت سابق را نداشتند و نمیتوانستند افکار عمومی مردم را به راحتی به بازی بگیرند. بنابراین پادشاهان هم به جای حمایت از آخوندها، به روشهای مدرن کنترل افکار عمومی پرداختند که میتوان روزنامه و رادیو و تلویزیون و سینما را از آن جمله دانست. بنابراین در این زمان ملاها به بیچارگی و دریوزگی افتادند و زندگی خود را از جن گیری و دعانویسی و نماز میت خواندن و چسنالههای عاشورایی میگذراندند. آخوندها به شدت از این شرایط ناراضی بودند چرا که از طرفی جایگاه درباری خود را از دست داده بودند و از طرفی مردم دیگر مثل گذشته به آنها احترام نمیگذاشتند. در نتیجه آخوندها که آخوندیسم را در خطر میدیدند به موج مخالفان شاه پیوستند. آنها با این ایده جلو آمدند که اگر ما توانستیم شاه را نایب خدا کنیم، چرا خودمان را نایب امام زمان نکنیم؟ در نتیجه اصل ولایت فقیه در آن سالها اختراع شد. طبق نظر آخوندها، حاکم به جای این که پادشاه باشد، آخوند میشود. به این ترتیب نه تنها آخوندیسم از خطر نابودی نجات مییابد بلکه ثروت هنگفتی از فروش نفت و استثمار مردم روانه جیب ملاها و ملازادهها میشود. اینگونه بود که این نقشه شوم عملی شد و امروز آخوندها توانستهاند شرایط ایران را مانند قرون وسطی، ظالمانه و غیر قابل تحمل کنند.
آخوندها دقیقا مانند تعریفی که از شیطان ارائه میدهند، وسوسهگر و حیلهگرند و همواره در گوش مردم وزوز میکنند. انسانهای تنبل و تنپروری هستند که از کارهای مردانه فراری هستند. کاری جز وراجی و حرف مفت زدن بلد نیستند و تا مردم را به جان هم نیاندازند، دست بردار نیستند. آخوندها همیشه برای خودشان نوچههایی را از میان مردم دست و پا میکنند تا امنیتشان را تامین کنند. بسیار هوسبازند و معمولا بوسیله سنت الهی صیغه به کثافتکاری مقدس مشغولند. کتابهای مربوط به علوم مدرن را میخوانند اما از مطالبی که میآموزند بر علیه مردم استفاده میکنند. تنها کسانی هستند که از مرگ و ناکامی انسانها خوشحال میشوند و .....
بنابراین تا زمانی که این موجودات عزتمندند، مردم ایران در ذلت به سر میبرند و رژیم آخوندی ثابت کرده که منافع آخوندها با منافع انسانها به شدت در تضاد است.